کد مطلب:246034 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:322

مخارق مغنی می گوید
راوی این ماجرا مخارق مغنی است. مردی با ریش بلند، صدای بسیار زیبا و استاد در نواختن رباب. گفته اند: وقتی مخارق می خواند یا می نواخت، همه عنان اختیار از كف می دادند و مجذوب و مسحور ساز و نوای او می شدند. او می گوید:

مأمون بسیار تلاش می كرد امام را فریفته ی دنیا كند و به جرگه ی مجالس خود بكشاند.

برای شب دامادی امام، مأمون صد زن زیباروی را مهیا كرد. به دست هر كدام جامی داد و در هر جام گوهری نهاد و این صد زن زیباروی را بر سر راه امام - به بهانه ی استقبال - قرار داد.



[ صفحه 58]



امام انگار كه هیچ كدام را ندیده است، از كنارشان گذشت و در جایگاه خود نشست. من به مأمون گفتم كه كار را به من بسپار تا او را به آنجا كه تو می خواهی بكشانم. هیچ كس تاكنون در مقابل ساز و نوای من، تاب مقاومت نیاورده است.

مأمون گفت: «ببینم چه می كنی!»

مقابل حضرت نشستم و شروع به خواندن و نواختن كردم.

در اندك زمانی همه ی اهل خانه گرد من جمع شدند و مجذوب و مفتون هنرنمایی من شدند. مدتی گذشت و من هر هنر كه بلد بودم به كار بستم تا نظر و توجه امام را به خود جلب كنم. امام در تمام این مدت حتی نیم نگاهی به من نكردند. چه رسد به پذیرش تأثیری و بذل توجهی. عاقبت سر بلند كردند و فقط یك كلام به من گفتند. و آن كلام این بود:

«اتق الله یا ذالعثنون»؛ «ای مرد ریش بلند از خدا بترس.» و این كلام نافذ آن چنان بر من اثر كرد كه تا اكنون كه روزهای آخر عمرم را می گذرانم دست به رباب نزده ام و دهان به خواندن نگشوده ام. [1] .



[ صفحه 59]




[1] مناقب ابن شهر آشوب - جلد 2 - صفحه ي 439 و كافي - جلد 1 - صفحه ي 494.